در همهمه خیابانهای شهر، در میان غبار کارگاههای کوچک یا در سکوت مزارع، کودکانی مشغول کار هستند که شاید تنها آرزویشان، نشستن پشت نیمکتهای مدرسه باشد؛ رؤیایی که هر روز با طلوع خورشید، دورتر و دستنیافتنیتر میشود.
پدیده کودکان کار، نه تنها قلب جامعه را به درد میآورد، بلکه آینده نسلی را به خطر میاندازد که حق طبیعیشان، آموزش و پرورش است. محرومیت از تحصیل، نه فقط به معنای بیسوادی، بلکه به معنای از دست دادن فرصتهای رشد، کشف استعدادها و رهایی از چرخه فقر است.
دلایل متعددی پشت این محرومیت تلخ وجود دارد که فقر، مهمترین عامل آن به شمار میرود. وقتی خانوادهای در تأمین حداقل نیازهای معیشتی خود با مشکل روبروست، حضور کودک در مدرسه، که گاهی با هزینههایی هرچند ناچیز همراه است، به حاشیه رانده شده و دستمزد ناچیز کودک، هرچند اندک، به منبعی حیاتی برای بقای خانواده تبدیل میشود.
این کودکان، به جای کتاب و مداد، ابزار کار به دست میگیرند و به جای حل مسائل ریاضی، با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکنند.
در کنار فقر، نبود حمایتهای اجتماعی کافی، مهاجرتهای بیرویه، و گاهی حتی فقدان آگاهی خانوادهها از اهمیت آموزش، به این وضعیت دامن میزند.
برخی کودکان نیز قربانی سوءاستفاده افراد یا باندهایی میشوند که از ضعف آنها بهرهبرداری کرده و آنها را مجبور به کار در شرایط غیرانسانی میکنند.
بازگشت این کودکان به محیط آموزشی، با موانع پیچیدهای همراه است. بسیاری از آنها به دلیل سالها دوری از تحصیل، با افت تحصیلی شدید روبرو هستند و نمیتوانند به راحتی در سیستم آموزشی عادی ادغام شوند.
مسائل هویتی و نداشتن مدارک لازم، به ویژه برای کودکان مهاجر، مانعی دیگر بر سر راه آنهاست. علاوه بر این، مشکلات روانی ناشی از تجربیات تلخ کار و زندگی در خیابان، مانند افسردگی، اضطراب و عدم اعتماد به نفس، میتواند فرایند یادگیری را برایشان دشوار کند.
تصویر کودکی که با لباسهای مندرس و چهره خسته، در گوشهای از کلاس احساس غریبی میکند، واقعیتی تلخ است که باید به آن توجه داشت.
با این حال، در این مسیر تاریک، کورسوهای امید نیز وجود دارد. تلاشهای بیوقفه سازمانهای مردمنهاد و فعالان اجتماعی، نقطه عطفی در مبارزه با این پدیده محسوب میشود.
این سازمانها با راهاندازی مراکز آموزشی حمایتی، کلاسهای جبرانی، و ارائه خدمات مددکاری و مشاوره، فضایی امن و امیدبخش برای کودکان کار فراهم میکنند تا بتوانند طعم شیرین یادگیری را بچشند.
آنها نه تنها به آموزش آکادمیک این کودکان میپردازند، بلکه مهارتهای زندگی را نیز به آنها میآموزند و با حمایت از خانوادهها، تلاش میکنند تا از بازگشت دوباره کودکان به چرخه کار جلوگیری کنند.
این نهادها با شناسایی کودکان در معرض خطر، ارائه تغذیه مناسب، و حتی تأمین پوشاک و لوازمالتحریر، گامهای بزرگی در جهت توانمندسازی این کودکان برمیدارند.
برای ریشهکن کردن این مشکل و تضمین حق آموزش برای همه کودکان، نیازمند یک عزم ملی و مشارکت همگانی هستیم.
دولت و نهادهای مسئول باید با تقویت قوانین حمایتی، افزایش بودجههای مرتبط با آموزش و پرورش، و توسعه برنامههای حمایتی از خانوادههای آسیبپذیر، بستر لازم را فراهم کنند.
جامعه نیز باید با افزایش آگاهی، حمایت از سازمانهای مردمنهاد، و تغییر نگرش نسبت به کودکان کار، به عنوان بخشی از راهحل ایفای نقش کند.
هر یک از ما، با درک عمیق این مشکل و برداشتن قدمی هرچند کوچک، میتوانیم به تحقق رؤیای بازگشت به مدرسه برای هزاران کودک کار کمک کنیم.
باشد که هیچ کودکی، قربانی فقر و بیتوجهی نباشد و هر کدام از آنها، فرصت بالندگی و شکوفایی استعدادهایشان را در آغوش گرم مدرسه بیابند.





