در میان هیاهوی خیابانهای سنندج، کودکانی هستند که به جای کتاب و دفتر، دستمال کاغذی به دست گرفتهاند و آینده خود را در فروش چند برگ کاغذ جستوجو میکنند. رامین، یکی از این کودکان است. در گفتوگویی صمیمی با فرهاد زارعی، خبرنگار حوزه کودکان، از زندگی روزمره، رنجها و امیدهایش گفت. آنچه میخوانید، روایت ساده اما عمیق کودکی است که آرزو دارد روزی مانند دیگر همسالانش پشت میز مدرسه بنشیند.


گفتوگو با رامین؛ کودک ۱۳ ساله اهل سنندج
فرهاد زارعی: سلام خیلی خوشحالم که امروز با من صحبت میکنی. میخواستم بیشتر در مورد خودت بدونم. اسم تو چیه و چطور روزهایت میگذره؟
رامین: سلام من رامین هستم، ۱۳ سالمه. من بیشتر روزها توی خیابون فردوسی دستمال کاغذی میفروشم. صبحها از خونه میام بیرون، بعدش از ۹ صبح تا شب اینجا میمونم. بیشتر وقتها تنها هستم، بعضی وقتها هم بچههای دیگه با من میشن و همه با هم میفروشیم.
فرهاد: چطور شد که وارد این کار شدی؟ آیا همیشه دستمال کاغذی میفروختی؟
رامین: نه، اولش نمیخواستم این کار رو بکنم، ولی وقتی دیدم پدرم بیکار شده و پول نداریم، باید کمک میکردم. یکی از مغازهدارها بهم گفت که میتونم دستمال کاغذی بفروشم و اونم بهم کمک کرد که این کار رو شروع کنم. حالا دیگه هر روز میام اینجا و میفروشم.
فرهاد: روزهایی که در خیابان کار میکنی، چطور میگذره؟ چهطور این کار رو انجام میدی؟
رامین: من صبح که از خونه میام بیرون، میرم سراغ مغازهها و مردم. بعضی وقتها که خیلی شلوغ میشه، دیگه نمیتونم همه رو ببینم و باید بیشتر توی صف وایسم تا کسی از من خرید کنه. وقتی کسی ازم دستمال میخره، خیلی خوشحال میشم. بعضی وقتها هم خیلی خسته میشم و دیگه نمیخوام ادامه بدم، ولی باید کار کنم.
فرهاد: آیا این کار سخت نیست؟ باید مدت زیادی توی خیابان بمانی و از مردم خرید کنی. چطور با این همه سختی کنار میآیی؟
رامین: آره، خیلی سخته. وقتی که هیچکس از من چیزی نمیخره خیلی ناراحت میشم. باید خیلی صبر کنم، بعضی وقتها خیلی وقتها میگذره و کسی از من خرید نمیکنه. وقتی دیگه خسته میشم، میرم یه گوشه مینشینم، ولی باید دوباره شروع کنم. برای من خیلی سخته چون باید همیشه کار کنم که به خونه چیزی ببرم.
فرهاد: چه احساسی داری وقتی کسی از تو خرید میکنه؟ آیا برات مهمه که مردم ازت حمایت کنن؟
رامین: بله، خیلی خوشحال میشم وقتی کسی ازم خرید میکنه. وقتی پول میگیرم، میدونم که میتونم چیزی بخرم یا حداقل یه روز دیگه زنده بمونیم. ولی گاهی وقتها هم مردم ازم میگذرن و به من توجهی نمیکنن، این باعث میشه احساس کنم کسی منو نمیبینه.
فرهاد: آیا خانوادهات در این مدت به تو کمک میکنن؟ یا برای مسائل مالی کمک میخواهید؟
رامین: پدرم و مادرم خیلی تلاش میکنن، ولی خیلی وقتها کاری نمیتونن بکنن. وقتی پدرم بیکار میشه و چیزی پیدا نمیکنه، مجبور میشم کمک کنم. ما خیلی وقتها پول نداریم و خودم باید دستمال کاغذی بفروشم تا پول بیارم. وقتی پول جمع میکنم، خیلی خوشحال میشم، چون میدونم که به خانوادهام کمک کردم.
فرهاد: چه چیزهایی باعث ناراحتی یا خوشحالی تو میشه؟ از این زندگی راضی هستی یا امیدوار به تغییر هستی؟
رامین: گاهی وقتها خیلی ناراحتم، چون هیچکس ازم خرید نمیکنه یا وقتی خستهام باید دوباره بلند بشم. ولی وقتی کسی از من خرید میکنه یا بهم پول میده، حس خوبی دارم. امیدوارم که یه روز بتونم مدرسه برم و مثل بچههای دیگه زندگی کنم. اینجوری دیگه نمیخوام همیشه توی خیابون باشم.
فرهاد: آیا فکر میکنی که چیزی میتوانی تغییر کنی؟ مثلاً شاید به کمک از دیگران یا سازمانها احتیاج داشته باشی؟
رامین: آره، خیلی دوست دارم که به من کمک کنن. اگه یه جایی بود که من میتونستم راحت زندگی کنم و درس بخونم، خیلی خوب میشد. اگه دولت یا مردم کمک میکردن، شاید دیگه لازم نبود اینجا باشم و دستمال کاغذی بفروشم.
فرهاد: چه چیزی به نظرت میتواند شرایط زندگی تو و بچههای دیگه رو بهتر کنه؟ چه کمکی نیاز دارید؟
رامین: اگه یه جای مناسب برای خواب و غذا پیدا میکردیم، خیلی خوب میشد. من خیلی دوست دارم که دیگه مثل بچههای دیگه بتونم مدرسه برم و بازی کنم. فکر میکنم اگر مردم و سازمانها بهمون کمک کنن، میتونیم دیگه توی خیابون نباشیم و زندگی بهتری داشته باشیم.
جمعبندی:
رامین، مانند بسیاری از کودکان کار، با آرزویی ساده اما دستنیافتنی زندگی میکند: مدرسه رفتن و کودکی کردن. در حالی که او و همسالانش در خیابانهای شهر روزگار میگذرانند، جامعه و نهادهای مسئول میتوانند با حمایتهای هدفمند، مسیر زندگی این کودکان را تغییر دهند.
رامین به امید فردایی بهتر، هر روز دستمالهای کاغذی میفروشد، اما شاید با همکاری جمعی، بتوانیم به او و کودکان مانندش کمک کنیم تا به جای خیابان، در کلاسهای درس حاضر شوند.
تنظیم: فرهاد زارعی
منبع: پایگاه خبری کودکیار کردستان






